هفتاد و هشت نفر بودیم
هفتاد و هشت بار بیدار شدیم
هفتاد و هشت بار لباس پوشیدیم
هفتاد و هشت ساک را به دوش کشیدیم
هفتاد و هشت دوربین به گردن انداختیم
هفتاد و هشت بار به مادرمان گفتیم: خداحافظ عزیز
هفتاد و هشت بار به همسرمان گفتیم: خداحافظ عزیز
هفتاد و هشت بار به فرزندمان گفتیم: خداحافظ عزیز
به آنها گفتیم می رویم به سفر
به آنها گفتیم می رویم مأموریت
گفتیم می رویم مانور جنگی ببینیم
گفتیم می رویم عکس بیندازیم
گفتیم تا بندرعباس می رویم
به آنها گفتیم: فوقش تا هفتاد و هشت ساعت دیگر
به آنها گفتیم: فوقش تا هفتاد و هشت روز دیگر
هفتاد و هشت بار به آنها گفتیم: نگران ما نباشید
هفتاد و هشت بار به آنها گفتیم: سفر ما کاری است
هفتاد و هشت بار به آنها گفتیم: سفرمان با هواپیمای ارتشی است
هفتاد و هشت بار به آنها گفتیم: به آخر دنیا که نمی رویم
گفتیم: چشم به هم بزنید برگشته ایم
به فرودگاه که رسیدیم دو برابر شدیم
باقی ارتشی بودند سرهنگ، ستوان، سرهنگ و ستوان بودند
صد و پنجاه و شش نفر بودیم و مثل همیشه به علت تأخیر منتظر شدیم
گفتند: سفر با صد و سی خطرناک است،
هواپیماها کهنه اند و خراب... ده سقوط در چند سال اخیر
خندیدیم گفتیم: یا ابوالفضل
گفتند: هواپیما نقص فنی دارد
خندیدیم و گفتیم: نه بابا
گفتند: اشکال کمک ناوبری دارد
خندیدیم و گفتیم: این که چیزی نیست! ولی ما که ناو نیستیم
کلافه بودیم و هیچ چیزی عوض نمی شد
گفتند: نشانگر موقعیت باند هواپیما خوب کار نمی کند
گفتیم: ای بابا ما نشانگر باند هواپیما می خواهیم چکار؟
ما که چشم مان خوب کار می کند
گفتند: یکی از موتورهای هواپیما خراب است
خندیدیم و گفتیم: بابا که ما که نمی خواهیم برویم به آن سر دنیا،
فقط همین بغل، تا بندرعباس
گفتند: خلبانش راضی نیست
گفتیم: چه ترسو! ما از این بدترش را هم دیده ایم
گفتند: خلبان منتظر تعمیر هواپیما است
گفتیم: تعمیر چی؟ لابد پنچری رآکتورش اش را می گیرند؟
صد و پنجاه و شش نفر بودیم و از صبح تا ظهر چشم به راه
بالاخره گفتیم: چقدر انتظار! چند ساعت انتظار؟ مردیم از انتظار
بیست و شش سال بود که در انتظار بودیم تا چیزی درست بشود
بیست و شش سال بود که عادتمان داده بودند
با تعویض قطعه ای کوچک از سیستمی پوسیده همه چیز به کار خواهد افتاد
بیست و شش سال بود که عادت کرده بودیم با منهای هیچ بسازیم و دم نزنیم
بیست و شش سال بود که بی صبرانه منتظر بهبودی اوضاع مانده بودیم
بیست و شش سال در انتظار تعمیر قطعه ای از یک ماشین عظیم
سوار هواپیما که شدیم گفتیم: یا حق
هواپیما که بلند شد همگی گفتیم: یا علی
تکان های شدید هواپیما را که دیدیم گفتیم: یا امام
مهرآباد را که دیدیم همگی گفتیم: یا حسین
صدای مهیبی شنیدیم و همگی فریاد زدیم: یا قمر بنی هاشم
شعله های آتش را دیدیم و گفتیم: یا ضامن آهو
هفتاد و هشت بار بیدار شدیم
هفتاد و هشت بار لباس پوشیدیم
هفتاد و هشت ساک را به دوش کشیدیم
هفتاد و هشت دوربین به گردن انداختیم
هفتاد و هشت بار به مادرمان گفتیم: خداحافظ عزیز
هفتاد و هشت بار به همسرمان گفتیم: خداحافظ عزیز
هفتاد و هشت بار به فرزندمان گفتیم: خداحافظ عزیز
به آنها گفتیم می رویم به سفر
به آنها گفتیم می رویم مأموریت
گفتیم می رویم مانور جنگی ببینیم
گفتیم می رویم عکس بیندازیم
گفتیم تا بندرعباس می رویم
به آنها گفتیم: فوقش تا هفتاد و هشت ساعت دیگر
به آنها گفتیم: فوقش تا هفتاد و هشت روز دیگر
هفتاد و هشت بار به آنها گفتیم: نگران ما نباشید
هفتاد و هشت بار به آنها گفتیم: سفر ما کاری است
هفتاد و هشت بار به آنها گفتیم: سفرمان با هواپیمای ارتشی است
هفتاد و هشت بار به آنها گفتیم: به آخر دنیا که نمی رویم
گفتیم: چشم به هم بزنید برگشته ایم
به فرودگاه که رسیدیم دو برابر شدیم
باقی ارتشی بودند سرهنگ، ستوان، سرهنگ و ستوان بودند
صد و پنجاه و شش نفر بودیم و مثل همیشه به علت تأخیر منتظر شدیم
گفتند: سفر با صد و سی خطرناک است،
هواپیماها کهنه اند و خراب... ده سقوط در چند سال اخیر
خندیدیم گفتیم: یا ابوالفضل
گفتند: هواپیما نقص فنی دارد
خندیدیم و گفتیم: نه بابا
گفتند: اشکال کمک ناوبری دارد
خندیدیم و گفتیم: این که چیزی نیست! ولی ما که ناو نیستیم
کلافه بودیم و هیچ چیزی عوض نمی شد
گفتند: نشانگر موقعیت باند هواپیما خوب کار نمی کند
گفتیم: ای بابا ما نشانگر باند هواپیما می خواهیم چکار؟
ما که چشم مان خوب کار می کند
گفتند: یکی از موتورهای هواپیما خراب است
خندیدیم و گفتیم: بابا که ما که نمی خواهیم برویم به آن سر دنیا،
فقط همین بغل، تا بندرعباس
گفتند: خلبانش راضی نیست
گفتیم: چه ترسو! ما از این بدترش را هم دیده ایم
گفتند: خلبان منتظر تعمیر هواپیما است
گفتیم: تعمیر چی؟ لابد پنچری رآکتورش اش را می گیرند؟
صد و پنجاه و شش نفر بودیم و از صبح تا ظهر چشم به راه
بالاخره گفتیم: چقدر انتظار! چند ساعت انتظار؟ مردیم از انتظار
بیست و شش سال بود که در انتظار بودیم تا چیزی درست بشود
بیست و شش سال بود که عادتمان داده بودند
با تعویض قطعه ای کوچک از سیستمی پوسیده همه چیز به کار خواهد افتاد
بیست و شش سال بود که عادت کرده بودیم با منهای هیچ بسازیم و دم نزنیم
بیست و شش سال بود که بی صبرانه منتظر بهبودی اوضاع مانده بودیم
بیست و شش سال در انتظار تعمیر قطعه ای از یک ماشین عظیم
سوار هواپیما که شدیم گفتیم: یا حق
هواپیما که بلند شد همگی گفتیم: یا علی
تکان های شدید هواپیما را که دیدیم گفتیم: یا امام
مهرآباد را که دیدیم همگی گفتیم: یا حسین
صدای مهیبی شنیدیم و همگی فریاد زدیم: یا قمر بنی هاشم
شعله های آتش را دیدیم و گفتیم: یا ضامن آهو