dimanche 8 octobre 2006

کودک ابدی


زمان ناگهان، برای لحظه ای می ايستد

تا فرشته ای به هيئت کودکی ابدی بر زمين فرود آيد

و عروسکی پارچه ای را در آغوش گيرد

پدر مردی بلندقامت است

و مادر چشمه ساری از محبت بيکران
زمان همچون رودی نا آرام جاری است

عروسک پارچه ای فرسوده می شود

و تار و پودهای پيراهنش رنگ می بازند
زمان همچون سيلی خروشان می گذرد

ولی باورهای بچگانه شفاف و درخشان باقی می مانند
زمان همچون باد می گذرد

قامت بلند پدر خميده می شود

و مادر درعمق محبت بيکرانش می نشيند

زمان قطره قطره فرو می چکد

کودک ِابدی همچنان عروسک کهنه را در ميان بازوان ِ خويش ميفشرد

و بروی ما لبخند می زند

درست مثل روز اول

مثل ِ نخستين روزی که مااو را در آغوش گرفتيم .