
زمان ناگهان، برای لحظه ای می ايستد
تا فرشته ای به هيئت کودکی ابدی بر زمين فرود آيد
و عروسکی پارچه ای را در آغوش گيرد
پدر مردی بلندقامت است
و مادر چشمه ساری از محبت بيکران
زمان همچون رودی نا آرام جاری است
زمان همچون رودی نا آرام جاری است
عروسک پارچه ای فرسوده می شود
و تار و پودهای پيراهنش رنگ می بازند
زمان همچون سيلی خروشان می گذرد
زمان همچون سيلی خروشان می گذرد
ولی باورهای بچگانه شفاف و درخشان باقی می مانند
زمان همچون باد می گذرد
زمان همچون باد می گذرد
قامت بلند پدر خميده می شود
و مادر درعمق محبت بيکرانش می نشيند
زمان قطره قطره فرو می چکد
کودک ِابدی همچنان عروسک کهنه را در ميان بازوان ِ خويش ميفشرد
و بروی ما لبخند می زند
درست مثل روز اول
مثل ِ نخستين روزی که مااو را در آغوش گرفتيم .